نظریه فرانکل: نظریه فرانکل بر معنا جویی افراد در زندگی تأکید دارد. او معتقد است که رفتار انسان‌ها نه بر پایه لذت گرایی نظریه روانکاری فروید و نه بر پایه نظریه قدرت طلبی آدلر است، بلکه انسان ها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود می‌باشند (فرانکل، ۱۹۹۵،۱۹۵۸،۱۹۵۹،۱۹۶۶).

 

اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد، احساس پوچی به او دست می‌دهد و او از زندگی نا امید می شود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا می‌گیرد. الزاماًً این حس منجر به بیماری روانی نمی شود، بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا ‌به این اختلال است. ‌بنابرین‏ فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی می‌داند.

 

الگوی ویسینگ و وان دان: ویسینگ (۱۹۸۸) و وان دان (۱۹۹۴) به نقل از زنجانی طبسی (۱۳۸۳)، یک سازه بهزیستی، روان شناختی کلی را معرفی کردند که به وسیله”احساس انسجام و پیوستگی” در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. آن ها تأکید می‌کنند که بهزیستی روانی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه ها را در بر می‌گیرد:

 

عاطفه : در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساس منفی غلبه دارد.

 

شناخت : این افراد رضایت از زندگی را تجربه می‌کنند. به نظر آن ها زندگی قابل درک و کنترل است.

 

رفتار : افراد بهزیست، چالش‌های زندگی را می‌پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.

 

روابط بین فردی : افراد بهزیست، به دیگران اعتماد می‌کنند و از تعامل اجتماعی نیز برخوردارند.

 

الگوی نظری ریف : در طول دهه گذشته برای اولین بار تعریفی چند بعدی برای بهزیستی روانی ارائه شد. تحقیقات بسیاری بر روی بهزیستی با توجه ‌به این مدل انجام شد که برخی به بررسی تأثیر سن، جنسیت یا وضع اقتصادی-اجتماعی بر بهزیستی پرداختند و برخی دیگر بهزیستی را به عنوان عاملی متأثر از تجارب زندگی (ازدواج، بچه دار شدن، طلاق و …) و یا تحولات زندگی و نیز چالش‌های خاص (داشتن والدین الکلیک، داشتن بچه عقب مانده ذهنی، پرستاری از همسر یا والدین بیمار)مورد مطالعه قرار دادند. این موءلفه ها عبارت اند از :

پذیرش خود : یکی از مؤلفه های کلیدی بهزیستی، داشتن نگرش مثبت ‌در مورد خود است البته نه به معنای خودشیفتگی یا عزت نفس خیلی بالا و غیر معمول، بلکه به معنای احترام به نفسی که بر اساس آگاهی از نقاط قوت وضعف خود باشد. به طوری که جانگ (۱۹۳۳) و رنز (۱۹۶۴) تأکید داشتند که آگاهی ازکاستی های خود و نیز پذیرش اشتباهات خویش، یکی از مشخصه‌ های بسیار مهم داشتن شخصیتی کامل و تکامل یافته است. اریکسون (۱۹۵۹) بیان داشت که یکی از عوامل یکپارچگی خود، رسیدن به آرامش در عین وجود پیروزی ها و شکست ها و نا امیدی های گذشته است. چنین خود پذیری بالایی بر اساس خود سنجی واقع بینانه، آگاهی از اشتباهات و محدودیتهای خود و عشق نسبت به خود و دیگران بنا شده است.

 

هدف و جهت گیری در زندگی : توانایی پیدا کردن معنا و جهت گیری زندگی، و داشتن هدف و دنبال کردن آن ها، که تمامی این ها در تقابل با خوشبختی قرار دارند، از وجوه مهم بهزیستی هستند. اولین و روشن ترین نظریه ‌در مورد هدفمند بودن در زندگی را فرانکل (۱۹۹۲) داده است. فرانکل سه سال بسیار سخت را در اردوگاه نازیها گذراند و در طول این سال ها با داشتن اهداف خویش زنده ماند. دید او نسبت به ارتقاء سطح زندگی، اهداف و معنای زندگی آنقدر عمیق بوده است که توانسته در سال های پس از آزادیش، روشی از روان درمانی (معنا درمانی) را برای کمک به هم نوعانش در یافتن معنایی در زندگی پیدا کند. با بهره گرفتن از این روش افراد می‌توانند در مقابل سختی ها و رنج ها پایداری مقاومت کنند.

 

رشد شخصی : یا توان شکوفا ساختن کلیه نیرو ها و استعداد های خود. پرورش و به دست آوردن توانایی‌های جدید که مستلزم رو به رو شدن با شرایط سخت و مشکلات می‌باشد، زیرا رو به رویی با این شرایط باعث می شود فرد نیرو های درونی خویش را بجوید و نیز توانایی‌های جدید به دست آورد. چه زمانی بیشترین احتمال یافتن این نیرو ها می رود؟ زمانی که فرد تحت فشار است، این استعداد ها مکرراً کشف می‌شوند وقدرت خود در تغییر شرایط را نشان می‌دهند. خود شکوفایی انسان ها در طی چالش‌ها و شرایط نا مطلوب، بیانگر توانایی روانی در انسان در کنار آمدن با مشکلات، تحمل بسیاری از مصیبت ها و برگشت به حالت طبیعی پس از پشت سر گذاشتن آن و پیشرفت پس از گذر از موانع، می‌باشد.

 

تسلط بر محیط : یکی دیگر از کلید های رسیدن به بهزیستی، تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است. یعنی هر کسی باید بتواند تا حد زیادی بر زندگی و محیط اطرافش تسلط و احاطه داشته باشد واین کار در گروه این است که فرد محیطش را مطابق خصوصیات و نیاز های فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان شکل نگه دارد. چنین تسلط و احاطه ای تنها با تلاش ها و عملکرد خود فرد، و در متن کار، خانواده وزندگی اجتماعی او به دست می‌آید. داشتن کنترل در زندگی چالشی است که انسان تا آخر عمر با آن رو به روست. این جنبه از بهزیستی بر این نکته تأکید دارد که، برای ایجاد و حفظ محیط کاری و خانوادگی مطلوب هر شخصی، همواره به نیروی خلاق او احتیاج است. چنین محیطی است که برای فرد و اطرافیانش بهترین ها را به همراه دارد و زمانی که در چنین محیطی قرار داریم، متوجه می‌شویم که تسلط، قوی ترین نیرو و توانایی انسان است.

 

خود مختاری: ‌به این معنا است که فرد بتواند بر اساس معیار ها و عقاید خویش زندگی کند، حتی اگر بر خلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد. جانگ (۱۹۳۳)، تأکید می‌کند که یک انسان کاملا “رشد یافته و خود شکوفا، کسی است رها از هر گونه قرارداد اجتماعی و سنن”. به نظر می‌رسد این وجه از بهزیستی کاملا مفهوم فضیلت غرب را می رساند که در آن فرد برای رسیدن به خود مختاری و انتخاب سبک زندگی بر اساس خواسته ها و دیدگاه درونی وشخصی خویش، کاملا انزوا طلب می شود و حتی برخی از ننگ ها را می پذیرد. ‌بنابرین‏ فردی که چنین روشی را برای زندگی بر می گزیند، توانایی زندگی در تنهایی و بی کسی را دارد. چنین طرز زندگی هم شجاعت و هم تنهایی را می طلبد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...